-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 شهریورماه سال 1393 20:44
سلام بر همه دوستان سابق از دوستان قدیمی کسی هست؟
-
لپ تاپ
سهشنبه 27 مردادماه سال 1388 14:30
گذر زمان گذشت و ما هم احساس نیاز به داشتن به قول فرهنگستان زبان رایانه قابل حمل و بقول همه لپ تاپ نمودیم. اصلاً فکر هم نکردیم که خرید این دستگاه یه یه پروسه حداقل ده روزه نیازداره و تو ذهنمون بود که اگه پول جور شه دیگه همه چی حله. یه روز پنجشنبه با دوست عزیزی رفتیم مجتمع پایتخت. تنوع و مارکهای مختلف رو که آدم می بینه...
-
بی حوصلگی
دوشنبه 19 مردادماه سال 1388 17:29
این روزهای تابستون هم آدم روحسابی کلافه میکنه. امشب یه عروسی دعوتم که اصلا حال رفتن ندارم و مجبورم که برم و مثل این آدمهای مشنگ، همش لبخند بزنم. آخه پدر آمرزیده الان وقت عروسی گرفتنه. 39 سال صبر کردی یه دوسه ماهی هم روش. اصلن چی دارم میگم، این بنده خدا امروز هم ازدواج کنه و سریعاً هم بچهدار بشه، تا بچهاش بیست سالش...
-
واحد تکونی
شنبه 10 مردادماه سال 1388 18:15
نمیدونم این چه حالیه که شبی که رای گیری تموم شد به سراغم اومده. حال و حوصله هیچ کار و آدمی رو ندارم. تموم برنامهها و فکرهایی که تو سرم بود کاملاْ خالی شده. هرشب مثل دیوونهها میرم خونه و اخبار ۵۰ بار تکراری کانالهای خارجی رو چک میکنم. تو کار شرکت هم شدم مثل یه کدو. نه از چیزی ناراحت میشم ، نه پی گیری کاری، نه حواسم...
-
بگذرد ...
سهشنبه 6 مردادماه سال 1388 14:21
تو این اوضاع و احوال ، عجب پیام کوتاه قشنگی از عزیری برام رسید: پادشاهی درویشی را گفت : جملهای را بگو که در لحظات غم شادم سازد و در لحظات شادی غمگینم سازد. درویش گفت : این نیز بگذرد!
-
اهدای خون
یکشنبه 5 آبانماه سال 1387 15:45
هفته گذشته تو شرکت اکیپ اهدای خون سیار سازمان انتقال خون ایران اومده بود ، ما هم رفتیم که خون بدیم. این سئوال جواب موقع اهدای خون هم حکایتی داره: - مریضی قلبی ، قند و... داری؟ - جدیداً حجامت کردی؟ - جدیداً دندونپزشکی رفتی؟ - هفته گذشته قرص مسکن مصرف کردی؟ - تازگی خارج کشور رفتی؟ - متاهلی؟ - غیر از همسرت با کس دیگهای...
-
غیبت کبری
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1387 14:58
بالاخره این دوران غیبت کبری که بعد از یه غیبت صغری اتفاق افتاده بود ، تموم شد . تجربه تازهای بود زمان خیلی طولانی بود با طوفان فکری شدید. تقریباْ به اندازه تموم سالیان عمرم تو این مدت یه سال فکر کردم و خوندم و صحبت کردم و دیدم و .... فکر کنم حالا یه کمی بیشتر تونستم خودم و محیط دور وبرم رو بشناسم. تو این مدت هر وقت...
-
داش آکل
جمعه 15 تیرماه سال 1386 21:30
یکی از قشنگترین فیلمهای قدیمی بنظر من فیلم داش آکل با بازی بهروز وثوقی ٍ، که این روزا نمیدونم چرا تلویزیونهای اونطرف بهش گیر دادن و تقریباً هر هفته یه کانال نشونش میده. اگه اصلاً وقت نداشته باشم به هر بهونهای پنج دقیقه آخرو هر جور شده میبینم تا این پاراگراف صادق هدایت رو بخونم : در زندگی زخمهائیست که مثل خوره روح را...
-
برهوت معرفت
شنبه 2 تیرماه سال 1386 10:25
من ذاتاً آدم کم توقعی هستم و برای کاری که برای کسی انجام بدم هیچ توقع و چشمداشتی ندارم و بیشترمن برای دوستام کار انجام دادم تا اونا برای من و هر موقع هم کسی برام کاری انجام داده خیلی زود به فکر جبران اون افتادم و یه اعتقاد دیگهام اینه که مشکل من فقط به من ربط داره و خودم باید حلش کنم و نباید از کسی توقع کمکی داشته...
-
تعطیلات قبل از تابستان
سهشنبه 22 خردادماه سال 1386 16:40
این تعطیلی خردادماه هم هر سال یهجور مشکل برای آدم درست میکنه! یه سال شمال رفتیم که گیر کردن تو ترافیکش خوشی رو از دماغمون درآورد و پارسال که گیج شدیم کجا بریم و بعدش هیچ جا نرفتیم، یکشنبه امسال هم دیدیم که تو راه اتوبان کرج، مثل اینکه همه مردم همیشه در صحنه و انقلابی راه حرم رو گم کرده بودن و فکر میکردن که حرم به...
-
مرگ تدریجی
چهارشنبه 2 خردادماه سال 1386 08:37
به آرامی آغاز به مردن می کنی اگر سفر نکنی، اگر چیزی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نکنی. به آرامی آغاز به مردن میکنی زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی، وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر برده عادات خود شوی، اگرهمیشه از یک راه تکراری بروی... اگر روزمرگی را تغییر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 اردیبهشتماه سال 1386 10:44
این نیز نمیگذرد .......
-
بختک
دوشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1386 17:13
بچه که بودم، بعد از هر مهمونی که اون وقتها تعدادش هم کم نبود، ماها یعنی کوچولوهای فامیل دور هم جمع میشدیم و اسم فامیل بازی میکردیم یا منچ یا.... یه دختر دایی دارم که چهار سال از من بزرگتر بود و علاقه عجیبی داشت به تعریف کردن از جن و پری و اینجور چیزا. ما هم تو عالم بچگی کلی میترسیدیم و از تاریکی و جای خلوت همیشه فرار...
-
قسمت
پنجشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1386 14:52
اولش میخواستم یه شرح کامل همراه با کلیه جزئیات از اتفاقات افتاده تو این مدت بدم که مثل اون فیلم و عکسی که با موبایلم ازش گرفتم همیشه جلو چشمم باشه، اما نمیدونم چرا دیگه حوصله اینکار رو ندارم. کل قضیه این بود که 9 ماه انتظار و برنامهریزی و چشم انتظاری بعد از 3 روز دود شد و بههوا رفت. 3 روز از بدنیا اومدن نوید نگذشته...
-
دیدی قهقه آن کبک خرامان حافظ
یکشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1386 09:01
- چند سال پیش خانمم یه پسرعمو 25 ساله به اسم مهران داشت که هنرمند فامیل بود و بعد از تموم شدن درسش فکر ازدواج به سرش زد و با یکی از هنرجوهای خودش نامزد کرد. بنده خدا یه دندوندرد بدی گرفت و قرار شد با توجه به نوع دندون و مشکل خاص اون دندون رو بکشه و یکی جاش بکاره. کشیدن دندون همون و فعال شدن یه تومور بدخیم بعد از حدود...
-
بیوه، میوهای برای تمام فصول
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1386 16:16
بسلامتی تعطیلات عید ما هم تموم شد و دوباره روز از نو و روزگار از نو. دیروز که روز اول شروع کارما توی سال جدید بود و بعد از نهار بیحوصله بودیم، با چند تا از رفقا رفتیم دیدن یه دوست قدیمی . همیشه برای رفتن پیش این بنده خدا یه اشتیاق عجیبی وجود داره چون اونجا با خیال راحت و بدون دغدغه و بدون توجه به پست و سمت و مشکلات...
-
حقیقت
شنبه 11 فروردینماه سال 1386 01:03
این آخر شبی که بیخوابی بسرم زده ، سری به وبلاگها میزدم که این پست رو دیدم و نمیدونم چرا یه دفعه یاد نوشتههای کتاب سینوهه افتادم ، مخصوصاْ این پاراگراف: حقیقت مثل یک کارد برنده و یک زخم غیر قابل علاج است و بهمین جهت همه در جوانی از حقیقت میگریزند، عدهای خود را مشغول به بادهگساری و تفریح با زنها میکنند و جمعی با کمال...
-
سال نو
پنجشنبه 2 فروردینماه سال 1386 09:39
(عید همگی مبارک ) این هم قشنگترین پیام کوتاه تبریک سال نو که دوست بسیار عزیزی فرستاد و بیشتر از 10 بار خوندمش: " بر ما سالی گذشت و بر زمین گردشی و بر روزگار حکایتی، امید آنکه، کهنه رفتهباشد به نکویی و نو همی آید به شادمانی: نوروز خجستهپی، فرخنده و پیروز"
-
زندگی کاری
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1385 13:58
این مدت همش تو فکر زندگی کاری خودم بودم و مثل یه فیلم دوران زندگی کاریم بعد از دیپلم تا امروز از جلو چشمم میگذشت. اول که دانشجو شدم تدریس خصوصی میکردم و وقتی پولشو میگرفتم، حالی میکردم که نگو. درسم که تموم شد رفتم سربازی. تازه دوره آموزشی تموم شده بود که دوباره دانشگاه قبول شدم و ستواندوم وظیفه از خدمت ترخیص شد و شروع...
-
غیبت صغری
جمعه 6 بهمنماه سال 1385 07:53
امروز دیگه غیبت صغری من هم تموم شد . دوران پرتنشی بود، کلی درگیری فکری و کاری و …. داشتم، البته وبلاگگردی فراموش نشده بود. یه چیز که خیلی تو این دوران غیبت حال میداد این بود که وقتی میلم رو باز میکردم و میدیدم کسی سراغم رو گرفته کلی ذوق میکردم. دوباره از امروز شروع به نوشتن میکنم، البته امروز دارم میرم نمایشگاه...
-
اصول اخلاقی
یکشنبه 12 آذرماه سال 1385 15:19
یکی از چیزایی که یه مدت ذهن تموم خلقالله رو مشغول کرده بود و یهجوری همه رو سرکار گذاشته بود، این فیلم زهرا امیر ابراهیمی یا دختر شوکت بود، که کم کم داره موجش فروکش میکنه، البته داره خبرهای دیگهای برای بعضی دیگه مطرح میشه. من اولینبار از طریق یه دوست که پیغام آفلاین گذاشته بود تو یه روز جمعه غروب فهمیدم و شوکه شدم...
-
پائیز
دوشنبه 29 آبانماه سال 1385 18:11
- پائیز رو تو فصلهای سال من همیشه یه جور دیگه نگاه میکنم، یه موقع فکر نکنید که میخوام مثل آدمهای شاعر و با کلاس صحبت کنم و بگم که مثلاً: پائیز فصل خزان طبیعت و شعرا و .... . بیشتر دلیل این نوع نگاه برای اینه که من تو فصل پائیز و تو ماه آبان بدنیا اومدم و نمیدونم چه جوریه که تقریباً همه اتفاقات مهم و نقاط عطف زندگیم و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 آبانماه سال 1385 12:52
کاشکی خودم هم میدونستم چه مرگمه؟ ...... نه، کاشکی به خودم دروغ نمیگفتم و شجاعت اینو داشتم که با خودم رو راست باشم، اونوقت شاید.....
-
بلا روزگاریه !
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1385 11:10
تا وقتی مادربزرگ خدابیامرزم زنده بود، همیشه برام از آشناها و دوستاش تعریف میکرد و هر موقع به اونایی که مرده بودن میرسید یه آهی از نهادش بر میومد و یه جوری که انگار تعارف میکنه، میگفت: ای همه اینا رفتن تا کی نوبت به من میرسه. بعد منتظر میموند که من بگم این حرفها چیه، ان شاالله که حالا حالا زندهای و سالم و.... حالا...
-
اردههای بزرگ
یکشنبه 2 مهرماه سال 1385 17:06
- خونه مامانم بودیم که داشت به خواهرم میگفت: بابا ببین این بنده خدا مریم چهکارت داره، هی زنگ میزنه و نمیتونه صحبت کنه، همیشه اول فکر میکنم مزاحمه اما وقتی صدای نفسش رو میشنوم، میگم مریم تویی، چیه عزیزم بگو. کٍرمم گرفت ببینم دختر تو این سن و سال چرا نمیتونه صحبت کنه و با خواهرم چکار داره؟ ازش پرسیدم، گفت بابا این...
-
بهشت تو جهنم
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1385 17:55
تو قسمتی که من کار میکنم دو تا آبدارچی داریم، یکی جوون که فقط چند سالی از من بزرگتره و 3 تا بچه داره که بزرگترینشون دوم راهنمائیه و یکی دیگه که حدود پنجاه سالشه. اونم سه تا بچه داره که بزرگترینشون بعد تموم کردن دانشگاه پنج ساله برای زندگی رفته هلند. اینا همیشه میخندن و تو قسمت ما که همه برا خودشون ادعا دارن و کلی امر...
-
تعطیلات آخر هفته
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1385 08:24
سه روز تعطیلی آخر هفته هم تموم شد. تعطیلات ما که به دلیل یه جشن و یا عزاداری بوجود میاد، هر دو نوعش یه جوری مشکل ایجاد میکنه. اگه عزاداری باشه که تموم کانالها نوحه پخش میکنن و یه سری آدم پشت میز میشینن و مردم رونصیحت میکنن و اگه جشن باشه داد و بیداد و صدای بلندگو و بستن خیابونا تو هر محلهای برپا میشه و اگه خدای...
-
نرگس
شنبه 11 شهریورماه سال 1385 21:53
یکی از سریالهائی که تو این مدت مردم رو یه جورخاصی سر کار گذاشته و بر عکس سریالهای مهران مدیری کلی غم و غصه برا همه درست کرده سریال نرگسه، که چند وقتیه از کانال 3 پخش میشه. یه کم از کنجکاوی من برای دیدن این سریال مرگ هنرپیشه اون یعنی مرحوم گلدره و وارد شدن یه هنرپیشه جدید و فضای احساسی و عاطفی بود که تو جامعه به این...
-
تعطیلات تابستانی
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1385 08:35
17 روز تعطیلی تابستانی شرکت شنبه تموم شد. این تعطیلات هم مثل عیدها که آدم براش یه برنامه طولانی از کارهائی که باید انجام بده تهیه میکنه، ولی وقتی تموم میشه خودش هنگ میکنه، به شرح زیر به پایان رسید : کارهای برنامه ریزی شده کارهای انجام شده (3+3+2) روز مسافرت (2+3) روز مسافرت 3 روز انجام کارهای اداری 2 روز انجام کار...
-
آبگرم محلات
دوشنبه 30 مردادماه سال 1385 15:10
یکی از عادتها و مرضهای عجیب من اینه که همیشه دوست دارم یه کارایی بکنم که بزرگترها همیشه دعام کنن. تا مادربزرگم زنده بود همیشه به یه بهونهای براش یه کاری میکردم، جاهایی هم که بهم هیچ ربطی نداشت برای لوس کردن، خودم رو یه جوری قاطی میکردم، هر جا میرفتم براش سوغاتی میگرفتم و عیدی براش میخریدم و خلاصه .... اونم کلی منو...