اینم نصیحت پسر دایی ما که امسال تازه دانشجو شده و با SMS فرستاده :
"GODISNOWHERE"
This can be read as "GOD IS NO WHRER"
OR "GOD IS NOW HERE".
Everything in life depends on how you look at them.
Then ( Always Think Positive).
یه روز یه مرد روسی داشته کنار ساحل قدم میزده که یه شیشه دربسته پیدا میکنه. در شیشه را که باز میکنه یه پری ازش خارج میشه، به مرد تعظیم میکنه و کلی تشکر که باعث آزادی من شدی و من کلی کار عقب مونده دارم و باید زود برم اما میتونم یه آرزوی تو رو برآورده کنم. مرد شروع به فکر کردن میکنه، اما یه دفعه پری میگه یادم رفت بهت بگم که تو هر چی آرزو کنی من دو برابرش رو برای همسایه تو انجام میدم. مرد شروع به آه و ناله و گریه و زاری میکنه که من تو رو نجات دادم به همسایه من چه ربطی داره. پری میگه شرطش اینه و هیچ راهی هم نداره.
مرد هم که میبینه التماس و گریه و زاری فایده ای نداره و هیچ چاره ای هم نیست میگه باشه یه چشم من رو کور کن.
امروز تو شرکت داشتم موردی را بررسی میکردم دیدم تعداد روسهای ایران هم خیلی زیاد شده. داشتم شباهت طرز فکر کمونیستی را با جامعه اسلامی خودمون پیدا میکردم، شباهت این دو جامعه خیلی هم کم نیست.
حکایت زندگی ما ایرانیها هم شده مثل سرانجام و آخرت یزید. مثل اینکه ما زائیده شدیم که نه تنها مشکلات مسلمین جهان بلکه همه مشکلات بشریت را با تموم ابعاد و اندازه حل و فصل کنیم. یه روز تو فکر مردم فلسطین هستیم که خودشون میگن ما داریم صلح میکنیم و ازما دفاع نکنید، ما میگیم خرا حواستون نیست اشتباه میکنید، مردم عراق و افغانستان از آمریکائیها دعوت کردن و فداشون میشن ما میگیم هنوز گرمید و حواستون نیست، تازه جنگ ایرباس و بوئینگ هم که شروع میشه روزنامه ها و رسانه ملی! ما یه جوری از A380 ایرباس طرفداری میکنن که انگار این هواپیما توسط متخصصین متعهد ما تو دانشگاه یا صنایع هوایی یا توسط جهاد سازندگی ایران ساخته شده و اینجوری یه مشت محکم به دهن بوئینگ و نهایتاً آمریکا زدیم. همه چیزمون حتی غذا خوردن و ورزش رو هم سیاسی کردیم و دائم تنش سیاسی تو دنیا را به زندگی همه مردم جامعه منتقل میکنیم. خلاصه زندگی ما شده زندگی حسن غصه خور داستان عموی مامانم که پیرمرد همیشه نقل میکرد که: در قدیم یه نفر بود که بهش میگفتن حسن غصه خور. که بعد از کلی نصیحت برای غصه نخوردن و فکر کردن یه روز به زنش با صدای بلند میگه خانم امشب یه غذای درست و حسابی درست کن که امشب میخوام بدون غصه غذا بخورم. همسایه ناکس اون این حرف رو میشنوه و میگه فکر کردی دهنت رو سرویس میکنم. شب قبل از شام میره خونه حسن غصه خور و میگه خبرتازه را داری که توی بلخ یه خر بدنیا اومده که دم نداره، بعد بلند میشه و میره خونش. حسن شروع میکنه به غصه خوردن ودست پشت دست زدن. زنش میگه آخه مرد این خره تو بلخ به دنیا اومده چه ربطی به اینجا داره ؟ حسن قصه هم میگه اگه یه روز یه نفر این خر رو خرید و اینجا آورد و بارش کرد و بارون هم گرفت و جلوی خونه ما خر افتاد تو جوب ما کجاش رو بگیریم و درش بیاریم!
با این روش کجا میریم .دیروز یه دوستی می گفت: به ما شادی کردن را یاد ندادن و غصه خوردن و ناراحتی را کامل از بچگی یاد دادن. اگه به یه ایرانی پونصدهزارتومان بدن تا یه مجلس شادی راه بندازه گیج میشه و حداکثر یه کم خوراکی و میوه میخره و اگه پنج هزارتومن بهش بدن تا یه مجلس عزاداری راه بندازه یه مجلس توپ راه می اندازه با دکور صحنه و پذیرایی کامل و تازه پول هم اضافی میاره.
من که هر چی فکر کردم تا یه بی تفاوتی تو چیزایی که تو کشورخودم (نه خارج از کشور و مربوط به مسلمین جهان) میبینم و نمیتونم تغییرش بدم تو خودم بوجود بیارم وبا بی خیالی راحت زندگی کنم نتونستم، مثل اینکه دوباره باید شروع به تلاش کنم.
ظاهراً این ماجرای شروع و تموم شدن ماه رمضان هم برای ما ایرانیها دردسر شده، یه مدت طولانی است که همه تو فکر این هستند که این دو روز را توی این 365 روز سال پیدا کنند بقیه روزها که اهمیتی نداره. اوج این جریان هم دو سال پیش بود که یه سری تو قم ماه را دیدند و نماز خوندند و براشون عید شد و برای ما هم فرداش تو تهرون عید بود، آخرش هم هیچکس نفهمید اونها درست عمل کردند یا ما. حالا قبلاً خوبیش تو این بود که با کشورهای همسایه مشکل داشتیم، یعنی بعضی وقتها تو کشورهای اینطرفمون عید بود و همه ماه را میدیدند واونطرفمون هم همینطور و ظاهراً این وسط ماه دیده نمیشد ولی حالا تو کشورمون این اتفاق میافته . ما که از این ماه عجیب غریب عربها سر در نیاوردیم . امروز هم بلاتکلیف هستیم که فردا عید است یا نه. با هر کی هم صحبت میکنی میگه ای بابا تو عصر فضا و اتم هم ما باید این جوری ماهمون را شروع و تموم کنیم و کلی هم میخنده البته من نمیفهمم که تو این جریان ما به کی یا چی میخندیم، چون جدیداْ ما ایرانیها به خیلی چیزها میخندیم و مسخره میکنیم ولی در عمل ازش پیروی میکنیم. خلاصه هر سال آخر ماه رمضون این مسئله هم شده نقل مجالس و محافل که ای بابا همه چیزهای تکنولوژی اعم از ماشین و کولر و کامپیوتر و موبایل و .... خوبه غیر از این یه مورد که حتماً با چشم غیر مسلح باید براش تعیین تکلیف کرد بالاخره یه راهی باید برای حل این مسئله و مشکل و آشتی تکنولوژی و شرع پیدا کرد .
ما هم بریم دعا کنیم که یکی امشب ماه را ببینه تا تکلیف ما برای فردا مشخص بشه .
بابا تو این مملکت چه خبر شده که همه به فکر فرار به اسم مهاجرت هستند. اونهایی که تحصیلات دانشگاهی دارند فکرمیکنند تو این مملکت دارن تلف میشن، اونهایی که پول دارند فکر میکنند راحت نیستند و تو خارج از ایران راحت میتونند زندگی کنند، اونهایی هم که فقیر بیچاره هستند معتقدند که اونجا راحتترند و حداقل یه زندگی مثل آدم میتونند تو خارج داشته باشند و اگر برن خارج و اونجا هم موفق نباشن چیزی رواز دست نمیدن اونهایی هم که مجبورند به هر دلیلی تو این کشور باشند تا بمیرند همه دلشون تو خارج سیر میکنه و از اون با حسرت صحبت میکنن.
همه افراد ایرانی هم معتقدند که غربت از همه چی سختتره و آدم تو مملکتش گدا باشه بهتره تا تو غربت پادشاه باشه، ولی ظاهراً زندگی برای مردم ما تو کشور خودشون و با هم وطناشون ازهمه چیز سخت تر شده که درد غربت را به جون میخرند و راهی دیار ناآشنا میشن. چی بسرمون اومده که ماها راضی شدیم مثل افغانیهای قبلی توکشورهای دیگه باشیم. چی شده که از هر اتفاقی مثل ترافیک، تورم، فساد، اعتیاد، نا امنی، و هزار درد بی درمان دیگه که تو همه جای جهان کم و بیش وجود داره، یه دلیل رفتن پیدا میکنیم. من خودم یه دلیل بیشتر به فکرم نمیرسه و اون اینه که امید به زندگی تو همه ما از بین رفته، اونهایی که بایستی به مردم آرامش بدن همش بفکر دشمن فرضی هستن و فکر اینکه تموم جهان سعی در ازبین بردن ما دارن وبه دلایلی شادی رو از زندگیمون حذف کنن. انتقال احساسات منفی تو جامعه خیلی زیاد شده و همه یه جوری تو فکریم، اینقدر به فکر آینده گنگ و نامعلوم خودمون هستیم که فرصت محدود امروزمون رو هم از دست دادیم.
هر روز دارم تنهاتر میشم، هر جا صحبت میشه میبینم یکی از رفقا برای رفتن اقدام کرده. امروز همش فکرم مشغول بود که داریم با خودمون چکار میکنیم و چه بلایی سرمون اومده و هر روز هم داره از قبل بیشتر میشه.
دیروز تو شرکت جلسه صدای مشتری داشتیم، هر دو هفته یه بار باید همه دورهم جمع بشیم و مثلاً به صدای مشتری محصولات تولیدیمون گوش کنیم اولها ما اسم این جلسه را عربده مشتری گذاشته بودیم ، بیچاره مشتری که به لطف مرزبسته کشور وعدم واردات مجبوره قیافه نحس ما و محصولاتمون را تحمل کنه! وجود این جلسه از برکات ایزو داشتن است، این ایزو راهگشای مشکلات کشورهای صنعتی، بلای جان صنعت خودکفا! ما شده است. این کشورها برای حل مشکلاتشان ایزو و مدلهای مختلف آن را با توجه به نیازشان درست کردند ودائم تو سیستم کاری خودشون اجرا کردن وهی فیدبکها را بررسی کردن و نسخه های اصلاح شده را ابداع و در سیستمشان جاری کردند ودرست وحسابی پیشرفت کردند. ما ایرانیهای بیظرفیت هم گفتیم ما از اونها چی کم داریم تازه میخواهیم به اونها دانش هم صادر کنیم آستینها را بالا زدیم و شروع کردیم به کپی کاری و ایزو گرفتن برای صنعتی که مسائل اولیه و زیربنایی آن حل نشده بود، چهار اسبه رفتیم به دنبال قرتی بازی و استفاده از آرم ایزو در مکاتبات و پز دادن به رقباء و .....
خلاصه ما این جلسات عذاب آور و طولانی را از برکات ایزو داریم . امروز با یکی از همکارها صحبت میکردیم که 2 تا مشکل تو محصولات تولیدیمون وجود داره که3 ساله تو این جلسات مطرح میشه و هر زمان که بیان میشه همه کله خودشون روهی تکون میدن و قیافه متفکرها را، مثل کسانی که اولین بار است این مشکل را میشنوند و اگه میدونستن ظرف یه روز حلش میکردن، را بخودشون میگیرن و احساس ناراحتی میکنن که چرا زودتر بهشون نگفتن که این مشکل را حل کنن، انگار نه انگار که هر دو هفته این مسئله مطرح میشه. اثر دوم ایزو تو شرکتهای ایرانی اضافه شدن کلی فرم و جمع کردن امضاء برای بدیهیترین کارها است.
امروز و فردا هم که ممیزی داخلی داریم، امروز همش دعا می کردم ای خدا یا ما را هم درست و حسابی با دعا نه کار کردن صنعتی کن یا بقیه جهان را مثل ما کن که اینقدر با تموم دنیا فرق نداشته باشیم.