حقیقت

این آخر شبی که بیخوابی بسرم زده ، سری به وبلاگها میزدم که  این پست رو دیدم و نمیدونم چرا یه دفعه یاد نوشته‌های کتاب سینوهه افتادم، مخصوصاْ  این پاراگراف:

 

حقیقت مثل یک کارد برنده و یک زخم غیر قابل علاج است و بهمین جهت همه در جوانی از حقیقت میگریزند، عده‌ای خود را مشغول به باده‌گساری و تفریح با زنها میکنند و جمعی با کمال کوشش در صدد جمع‌آوری مال برمی‌آیند تا اینکه حقیقت را فراموش نمایند و عده‌ای بوسیله قمار خود را سرگرم مینمایند. شنیدن آواز و نغمه‌های موسیقی هم برای فرار از حقیقت است. تا جوانی باقیست ثروت و قدرت مانع از این است که انسان حقیقت را اداراک کند ولی وقتی پیر شد، حقیقت مانند یک زوبین از جایی که نمیداند کجاست می‌آید و در بدنش فرو میرود و او را سوراخ مینماید و آن وقت هیچ چیز در نظر انسان جلوه ندارد و از همه چیز متنفر میشود، برای اینکه میبیند همه چیز بازیچه و دروغ و تزویر است.

 آنوقت در جهان بین همنوع خویش خود را تنها می‌بیند ونه افراد بشر میتوانند کمکی به او کنند و نه خدایان.

 شاید تو ما آدمها کسانی هستند که نقض گفته‌های بالا هستند و تو جوونی به حقیقت و این تنهائی می‌رسند و عجب عذابی میکشند این آدمها....

نظرات 1 + ارسال نظر
کاپیتان بدون هواپیما شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 18:36 http://captainos.blogspot.com

عجب پاراگرافی بود ... خیلی عمیق و تاثیر گذار ... یه جورایی وسوسه شدم برم کتابشو بخرم ... نظرت چیه ؟

سلام
حتما این کتاب رو بخوون. مخصوصاْ اگه تونستی چاب قبل از انقلاب چون یه سری از مطالب اون تو چاپهای بعدی حذف شده !!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد