بسلامتی تعطیلات عید ما هم تموم شد و دوباره روز از نو و روزگار از نو. دیروز که روز اول شروع کارما توی سال جدید بود و بعد از نهار بیحوصله بودیم، با چند تا از رفقا رفتیم دیدن یه دوست قدیمی . همیشه برای رفتن پیش این بنده خدا یه اشتیاق عجیبی وجود داره چون اونجا با خیال راحت و بدون دغدغه و بدون توجه به پست و سمت و مشکلات کاری و مالی، با راحتی تموم میشینیم و رک و راست صحبت میکنیم و کلی بگو بخند راه میندازیم.
این بنده خدا این دفعه کلی گرفته و دمغ بود وقتی جریانرو پرسیدیم تعریف کرد که این سری که رفته شهرستان، اون دختری که تو جوونی خیلی دوستش داشته و کلی خوشگل بوده و قدش هم 180 بوده رو دیده که از شوهرش طلاق گرفته و با خونواده اومده بودند اونجا و تازه کلی از اون زمون دختریش هم خوشگلتر شده و... و این بنده خدا عین خر تو گلمونده که چهجوری باهاش ارتباط برقرار کنه که هیچکس متوجه نشه و باعث بوجود اومدن حساسیت تو خانواده و فامیل متعصبشون نشه !
ما جماعت چهار نفری ادای فردین رو درآوردیم و شروع کردیم براش فکر کردن و پیدا کردن یه راه حل. یکی میگفت: بابا شماره موبایلش رو میگرفتی و تو شرکت استخدامش میکردی و هر روز میدیدیش. اون یکی میگفت یه جوری به ما آدرس بده ما باهاش آشنا شیم، بعداْ تو رو هم مثلاْ بصورت کاملاْ تصادفی میبینیم و با هم دوست میشین و ...
وسط این صحبتها یکی از بچهها از بیوهای که شب عید باهاش آشنا شده و با اون عید و گذرونده بود تعریف میکرد و دل همه رو میسوزوند، مخصوصاْ این بنده خدارو. خلاصه دیدیم همه جماعت دلسوختن. همه این بنده خدا رو ول کرده بودن و چسبیده بودن به این یکی که عیدشرو کلی خوش گذرونده بود، که ای بابا ازش سئوال کن دوست و فامیل و آشنایی مثل خودش سراغ نداره و ان شاالله یه جوری جبران میکنیم و ...
عید دیدنی ما به جای یه ساعت شد 4 ساعت. موقع رفتن توی راه فکرم بدجوری مشغول بود و یه جورایی ته دلم خدا رو شکر میکردم که دختر نشدم. تو این جامعه tokhمی با این اعتقادات عجیب و غریب، دختر بودن واقعاً خیلی سخته. اینکه باید انتخاب بشی و حق انتخاب کردن نداری و همیشه باید یه جوری صحبت کنی و بخندی و درس بخونی و چه میدونم زندگی کنی که یه روز انتحاب بشی، واقعاً عذاب آوره. یه دفعه فکرم رفت سراغ این مسئله که، این همه وسایل آرایش و قرتی بازی و عمل جراحی و سالن زیبایی بوجود اومده تا خانمها جذاب به نظر برسن و یه جوری احتمال انتخابشون رو بیشتر کنن، تازه وقتی انتخاب شدن مراقب باشن تا یه روز از چشم نیفتن و این یعنی نهایت...، نمیدونم اسمش رو چی بذارم. تازه یه روز هم که نتونی با اونکه انتخابت کردی زندگی کنی همه مردا با هر سن و سال و شخصیتی یه جور دیگه نگاهت کنن و هر کس و ناکسی دستش به چیزش باشه و به خودش جرات بده در موردت فکر و حتی صحبت کنه و بیفته دنبالت.
یعنی تو جامعه انگار که هر کی از شوهرش جداشه واقعاً حق زندگی کردن نداره و همه نگاهها عوض میشه و بدتر از همه خونواده اون بیچاره که زندگیشون حروم میشه و بعد از نفرین و آه و ناله شروع میکنن به سختگیری در مورد این موجودی که خودش احتیاج به دلداری داره.
واقعاً تو این جامعه مرد سالار زندگی کردن و یه زن موفق بودن خیلی سخته. این تبعیض از بچگی شروع میشه و همینجوری ادامه پیدا میکنه و ...
سلام عجب رفیقای حوس بازی داری بابا ۴ ساعت در این مورد صحبت کردین .
یاد ما هم می کردین
یعنی واقعا همچین مردهایی هم پیدا میشن؟!
جانا سخن از دل گفتی....
می دونی درد اونجاست که خیلی از مردای روشنفکر و تحصیل کرده هم در نهان دقیقا همینی هستن که توصیف کردی و فقط قالب عوض کردن .
در ضمن من فکر می کنم توی این جامعه ، مرد واقعی بودن هم سخته...
زیبا بودن و جذاب بودن باید برای همه باشه و اینکه آدم سعی کنه همیشه خوب باشه خوبه ! اما اگه این کارها از ترس انتخاب نشدن یا کنار گذاشته شدن یا مورد خیانت واقع شدن باشه خیلی اسف انگیزه !
حالا واقعاْ ۴ ساعت همین بحثها بود؟! بعد میگن خانمها اهل غیبت و زیاد حرف زدن و اینا هستن ؛-)
راستی من عزمم رو جزم کردم و بالاخره لینکهام رو درست کردم و با اجازه لینک شما هم اضافه شد !
خیلی جالبه. واقعا معضل بزرگیه تو میهن همیشه سرافرازمون.
سلام
جدی اینهمه خزعبلات رو چطور جمع کردی و نوشتی حیف از وقتت نیست که با این مزخرفات سپری می کنی ؟ ناسلامتی مردی و انسانی !!!! چرا قدرت رو نمی دونی و جالبه یکسری آدم مزخرف هم تو رو تایید می کنند فکر می کنی داری حتما درست می نویسی نه عزیزم زمان خیلی ارزشمنده که با این اراجیف سپری بشه . حتما فکری نو بکن و نگاهی نو به نوشته هات داشته باش . چون آدم صادقی هستی بهت می گم .