17 روز تعطیلی تابستانی شرکت شنبه تموم شد. این تعطیلات هم مثل عیدها که آدم براش یه برنامه طولانی از کارهائی که باید انجام بده تهیه میکنه، ولی وقتی تموم میشه خودش هنگ میکنه، به شرح زیر به پایان رسید :
کارهای برنامه ریزی شده کارهای انجام شده
(3+3+2) روز مسافرت (2+3) روز مسافرت
3 روز انجام کارهای اداری 2 روز انجام کار اداری
9 فقره کارهای مختلف 3 فقره کار
تمرین زبان مدام -----------------
کتاب خوندن -----------------
خدائیش اسباب شرمندگی شده. بعد از این همه مدت و شناخت مسائل و مشکلات در برنامهریزیها و حتی شناخت خودم، نگاه به آمار بالا باعث شرمندگی میشه. موقع شروع تعطیلات تعجب میکردم که چقدر وقت زیاده، ولی دیروز تعجب کردم که چه زود تموم شد. با یه نگاه به ستونهای بالا آه از نهادم در اومد و پیش خودم فکر میکردم بیچاره اینائی که من براشون باید برنامه ریزی کنم!
یه مورد جالب دیگه این بود که اصلاْ به کارم و مثلاْ بهبود تو اون فکر نکردم . یه دو روزی اون هم از سر ناچاری به شرکت ۲ ساعتی سر زدم ولی انگار نه انگار روزی حداقل ۱۱ -۱۲ ساعت اینجا زندگی میکنم. امروز که یه بنده خدائی پرسید که تو این مدت فکر جدیدی برای کار یا تغییری به ذهنت رسید زدم به شوخی که ای بابا ما منتظریم ببینیم ده شهریور چی میشه. این شوخی از سر ناراحتی بود ولی خوب چه میشه کرد، در هر صورت ایرانی هستیم و کلی تعصب کاری و شرکتی داریم دیگه!
یه روز از این روزها تنهائی رفتم قبرستون دیدن مادر بزرگ و زیارت اهل قبور. لامصب عجب آرامشی تو آدم ایجاد میکنه. فکر اینکه هر کی باشی و هر چی داشته باشی و چه میدونم هر غلطی تو زندگی کرده باشی باید بیائی اینجا کلی باعث کم کردن دغدغه و دل آشوبها میشه. فکر کنم تنها چیزیه که خدا به عدالت بین تموم آدمها تقسیم کرده و هیچ ربطی به پولداری و بی پولی و زن و مرد و خوشگل و زشت بودن و.... نداره همین مرگه. وقتی میری اونجا انگار از خودت بیخود میشی، محو میشی و احساس کوچیکی میکنی، اگه ناراحت باشی عین یه مسکن قوی عمل میکنه و اگه خیلی خوشحال باشی باعث میشه خودت و خدات رو فراموش نکنی. نمیدونم اگه بشه یه کاری کرد که آدم یهجورایی همیشه مسیرش به قبرستونها بخوره خیلی از مشکلات روحی و روانی حل میشه.
فکر میکنم تنها روز مفیدی که برای خودم حال کردم همین یه روز بود.
به نظرم کار خوبی کردی که اصلا به کارت فکر نکردی .
تعطیلات بوده دیگه.قرار نیست تعطیلات هم آدم فکرش را با کار مشغول کنه.
باز هم خوشحال باش یه جورایی نصف کارهایی را که می خواستی انجام دادی
این هم نظر آدمها ی مثبت : دیدن نیمه پر لیوان !!
حالا خوبه تعطیلات رو دارین ! دارم تصور میکنم چقدر سخت بوده شنبه صبح ! از خواب بیدار شدن و سر کار همیشگی رفتن !
معمولا ً ایده های بکر وقتی به ذهن خطور میکنن که بهشون فکر نمیکنیم !
تعطیلات یعنی همین ، که بی نظمی کنی و لذتش را ببری .
باور کن گاهی لازم است !
این هم تعریف جالبی بود . عذاب وجدانم رو کمتر کرد .ممنون
و اما قبرستان و زیارت اهل قبور . جایی که هیچ رنگ تعلقی ندارد .
می نشینی و چشم می دوزی به تکه سنگ هایی که نشانه « بود » کسی مثل تو در روزگاری نه چندان دور است.
...
خودت را می گذاری جای او .. و چقدر آرام می شوی از یادآوری این مسئله ، که تو هنوز «فرصت» داری و او اما ، اسیر خاک است ..
الهی !
در یاب که می توانی ..
ممنون از لطفتون .
۱۷ روز!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! بد نگذره! این چه شرکتیه که ۱۷ روز تعطیله و آب از آب تکون نمیخوره؟! دلم به حال خودم سوخت:)))
نصف این تعطیلی عادی و طبق روال سالهای قبل بود و نصف دیگه اش همون چیزی که ما ایرانیها اسمش رو میذاریم : توفیق اجباری .
حالا چی شده حسودیت میشه !!!!
در ضمن کار شرکت ما خیلی هم درسته .
خوب اگه همه این کارا رو که برنامه اش رو ریخته بودی رو می کردی که ایده آل بود اما خداییش اون تمرین مداوم زبان و کتاب خوندن برای تعطیلات زیاد جالب نبود ، البته به کتابش هم بستگی داره اگه علمی و کاری یا معنادار سنگین باشه همون بهتر که چنین وقت فراغتی رو نگیره..
این تمرین زبان و درس و اینا همون قسمتیه که همیشه حذف می شه! برای من هم همینطوره!