واحد تکونی

نمیدونم این چه حالیه که شبی که رای گیری تموم شد به سراغم اومده. حال و حوصله هیچ کار و آدمی رو ندارم. تموم برنامه‌ها و فکرهایی که تو سرم بود کاملاْ خالی شده. هرشب مثل دیوونه‌ها میرم خونه و  اخبار  ۵۰ بار تکراری کانالهای خارجی رو چک میکنم.  

تو کار شرکت هم شدم مثل یه کدو. نه از چیزی ناراحت میشم، نه پی گیری کاری، نه حواسم تو جلسات هست و نه از چیزی خوشحال میشم. اگه کسی منو نشناسه فکر میکنه انگار قرار بوده من رئیس جمهور بشم و رای نیاوردم. ولی امروز بیشتر اعصابم خورد بود شروع کردم بهانه‌گیری و سر همه داد و بیداد کردن. همه هم گیج شده بودن و بیصدا مثل بز فقط نگاه میکردن، قرار شد از فردا بهشون کارکردن و مسئولیت پذیری رو بصورت عملی یاد بدم، و کلی سرشون منت گذاشتم که ظرفیت ندارین بهتون احترام گذاشته بشه و باید مثل بچه مدرسه‌ای باهاتون رفتار بشه و حیف این استراتژی من که به شماها احترام میذاشتم و ...

 از حق نگذرم مقصر من بودم که آزادشون گذاشتم و خیلی تحویلشون گرفتم تا حدی که وقتی ازشون نظرخواهی شدکه دوست دارن جابجا بشن، همه مخالفت کردن. ولی فکر کنم اگه الان ازشون نظر خواهی بشه شک نمی‌کنن که باید تغییری تو محیط کارشون ایجاد کنن. شک ندارم که کارشناس و رئیس و کارمند حسابی تو دلشون بهم فحش دادن، و پیش خودشون گفتن نه اون تشویقی دادن و نه این داد و بیداد کردن. 

نه اینکه عقده‌ای باشم ولی الان که آخر وقته خیلی حالم بهتره و فکر میکنم که لازم بود یه واحد تکونی تو واحد ایجاد شه. فردا صبح این تو رفتار همه مشخصه،ولی عجب مرضیه که مثل خوره تو فکر آدم می‌افته که اونا چی دارن فکر میکنن! کمی از فکرشون فردا معلوم میشه ولی بقیه‌اش چی؟ باید منتظر بود.

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:36 http://atasheparvaz.blogfa.com

سلام

وااااااای واااااااای وااااااای
عجب مدیر بد اخلاقی!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد