تعصب

- یکی از کلمات جالب و از مصادیق  بارز جمله معروف " هر کسی نقش خویشتن بیند در آب " تو زبون مادری ما تعصبه، که هر کی برای اون یه تعریف ویژه و مخصوص به خودش داره. معانی مختلف این کلمه که الان به ذهن من میرسه اینا هستن:

1- تعصب منطقی: یکی از جنبه‌های مثبت، که باعث ایجاد انگیزه و شروع فعالیت زیاد تو افراد میشه

و عامل بوجود آورنده تغییر تو زندگیها و شروع کارهای بزرگ. در واقع این جنبه، از  تعریف تعصب بشکل اینکه بدون تعصب هیچ کار بزرگی در جهان انجام نمیشه بوجود میاد. مثل تعصبی که تو بعضی از آدمها برای تغییر شرایط زندگیشون بوجود میاد و اکثراً هم موفق میشن.

 

2- تعصب غیر منطقی: اینا تعصبهایی هستند که مثل پیش‌فرضهای برنامه‌های کامپیوتری تو ذهن همه ما وجود داره. یه سری مسائلی که براشون حرمت قائلیم و  با بالا پایین شدنشون احساسی میشیم  بدون اینکه دلیل اونها رو بدونیم. مثل تعصبهای قومی و نژادی تو کشور خودمون که زیاد میشنویم مثلاً ماترکها  اینجوریم و........

 

3- تعصب ناموسی: یکی از جنبه های جالب تعصب که تو همه ماها وجود داره اینه که برای  افراد مونث درجه اول یه حساسیت خاصی قائلیم  ولی وقتی پامون رو از خونه میذاریم بیرون و یه خانم خوشگل میبینیم همه چی یادمون میره و اصلاً فکر نمیکنیم که بابا این بنده خدا هم ممکنه ناموس کسی باشه و بعضیها رو اونها تعصب داشته باشن.

 

4- تعصب حکومتی: این نوع تعصب اجتماعی یه نوع خاصیه که تو چند سال اخیر خیلی شایع شده. تو این مدل همه چیز یا صد در صد خوبند یا صد در صد بد، اگه خوبه هیچ چیز بد نداره واگه بده هیچ چیز خوب. در واقع همون منطق صفر و یک خودمونه. از یه چیزیا طرز فکری اگه  بدمون بیاد دیگه خوبیهاش رو نمیبینیم و برعکس. این نوع تعصب برای جا انداختن خودش  و تحریک احساسات متوسل به تبلیغ و دروغ و .... میشه. نمونه اونو تو جریان حمله آمریکا به عراق، تو ماجرای پرونده اتمی ایران و جنگ اقتصادی بوئینگ و ایرباس و همه چیز میبینیم. تو مورد اول یه جوری موقع جنگ خبرها پخش میشد که انگار عراق داره آمریکا رو میگیره و تو مورد دوم هم فکر کردیم که ما گفتمان سطح جهان رو عوض کردیم و همه حق رو به ما دادن و تو مورد سوم هم انگار ایرباس 380 A رو ما طراحی کردیم برای اینکه کارخونه بوئینگ رو بیچاره کنیم ولی بعد از یه مدت کوتاه همه چی برعکس در اومد. آخرین نمونه اونم حکایت قشنگ جنگ حزب الله و اسرائیلٍ، که ظاهراً حزب الله پیروز شده ولی نمیدونم چرا آمریکائیها و اسرائیلیها خوشحال هستن.

 

یه چیز که هیچکس به ما تو جامعه و زندگی یاد نمیده اینه که برای هر مسئله ای هزینه فایده اونو حساب کنیم و همه جوانب اونو خوب بسنجیم و بعد جبهه‌گیری کرده یا عکس العمل نشون بدیم نه کور کورانه و با تعصب همه چیز رو بصورت مطلق خوب یا بد بدونیم، اگه یه روز اینا رو تو زندگیون یاد بگیریم مطمئناً وضعمون خیلی بهتر از الان میشه.

 

- یه بنده خدا که تو آمریکا زندگی کرده بود و بچه‌اش اونجا بدنیا اومده بود و 8 سال بیشتر نداشت، برام درد دل میکرد که بابا من گیج شدم چطور فرهنگ ایرانی رو به این بچه منتقل کنم. یه لیست بزرگ از تناقضات فرهنگ خودمون نوشته بود و یکی یکی برام نقل میکرد. یکیش که برام جالب بود مقایسه این دو تا ضرب المثل معروف بود : " جوجه رو آخر پاییز میشمارن " با " سالی که نکوست از بهارش پیداست ". می‌گفت  اولی میگه برای نتیجه‌گیری باید صبر کرد تا کار تموم بشه و بعد قضاوت کرد ولی دومی از همین اول آب پاکی رو می‌ریزه ، من چه جوری اینا رو حالی این بچه بکنم. برای من خیلی جالب بود، فکر میکنم بنده خدا زیاد هم بیراه نمی‌گفت.

خوشبختی

دیروز این SMS بهم رسید و کلی از خوندنش حال کردم :

لحظه‌ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم، غافل از آنکه لحظه‌ها همان خوشبختی بودند.

                                                                        (دکتر شریعتی)

جور دیگر باید دید

مٍثل تموم آدمها که فکر میکنن اگه جای کس دیگری بودن چه حس و حالی داشتن، من هم یه مدت کنجکاو بودم که بدونم حس معاونت بودن تو شرکت ما چه‌جوریه. ده روز پیش یه نامه با این مضمون رو میزم بود:

مدیریت محترم عامل- جناب آقای مهندس .....

احتراماً، در مدت ماموریت اینجانب آقای ...... عهده دار مسئولیت این مرکز می‌باشد. خواهشمند است مساعدت لازم را مبذول فرمائید.

                                                                                                     با تشکر

                                                                                                    معاونت ......

رونوشت : کلیه معاونین و مدیران مستقل جهت استحضار

خلاصه یه شبه من که مدیر یه واحد از چهار واحد این معاونت بودم، شدم مسئول هر چهار واحد برای 10 روز با اختیارات کامل. روز اول با درگیری واحد بازرگانی با پیمانکارها شروع شد، روز بعد توقف خط تولید بخاطر کسری قطعه، روز بعدش درگیری واحد مهندسی با مهندسی شرکت طرف قرارداد و یه روز دیگه  جلسه و مشکل برگشتی  قطعات از مشتریها و جلسه برای کنترل خدمات و نمایندگیهای خدمات بعد از فروش و... لابلای همه اینها کلی جلسه و تهدید و خواهش و تازه همه اونها رو اضافه کنید به کمبود شدید پول و نقدینگی و نبودن مدیر یکی دیگه از واحدها تو این چند روز. هشتاد درصد این تنشها که با سال جدید شروع شده، با بودن معاونت گرامی به واحد ما انتقال پیدا نمی‌کرد و خودش بنده خدا همه رو حل و فصل میکرد.

یعنی یه ده روز کار من شده بود صبح اول وقت اومدن به شرکت و آخر شب بعد از همه رفتن به خونه. خونه که چی بگم اونجا تازه کارهایی که تو روز انجام دادم رو مرور میکردم و کارهایی که فردا باید انجام بدم یادآوری. تو این ده روز رفقای نزدیک میگفتن خودشو میگیره و ما رو تحویل نمیگیره، بقیه هم انگار فرصتی پیدا کرده بودن تا تموم دق دلیشون با معاونت اصلی رو خالی کنن. خلاصه قیامتی بود این ده روز که شب و روز ما یکی شده بود.

تازه خوبه که من جزئیات و مشکلات این کار رو میدونستم و تو جریان بودم، حالا دلم به حال اونایی میسوزه که حسرت موقعیت یا ثروت دیگرون رو میخورن و میگن ای بابا  فلانی رو نگاه کن چقدر با حال  زندگیِ میکنه و چه موقعیتی داره. یعنی ویترین رو نگاه میکنن و از پشت اون خبری ندارن. این جریانات آدم و یاد اون داستان معروف مولوی میندازه که همه ما عادت داریم کدوها رو نبینیم و از روی ظواهر قضاوت کنیم.    

لایه‌های تو در تو

همونطور که در مطلب قبلی نوشتم تو این مدت دارم فکر میکنم که چرا این پریود روحی ایجاد شده و بر خلاف دفعات قبل زمان اون طولانی شده، البته منظورم اون قسمتی که بظاهر آدمیزاد هیچ مشکلی نداره ولی حال و حوصله انجام هیچ چیز رو هم نداره. یه مسئله‌ای که به ذهنم رسیده اینه که ما آدمها همه دارای چندین لایه یا پوسته در رفاقت‌هامون هستیم. با یکی فقط سلام و علیک میکنیم، با یکی فقط تو حوزه کاری مرتبط هستیم، با یکی شوخی میکنیم و تو سر همدیگه میزنیم، با یکی فقط از منظر اینکه ممکنه یه روز بدردمون بخوره رفاقت میکنیم و ... همه این سطوح تعریف شده است و به هر کی با توجه به اینکه تو چه لایه‌ای قرار بگیره گرم میگیریم و اطلاعات در مورد خودمون میدیم و احساس راحتی و یا لذت از همنشینی میکنیم. یه لایه آخر هم وجود داره که اصطلاحاً با فردی که تو اون جایگاه قرار میگیره دیگه نداریم و همه چیز همدیگه رو میدونیم و از بودن با هم مشعوف و همونطور که همه میگین خرکیف میشیم. انتقال افراد از لایه‌ای به لایه دیگه برای آدمهائی مثل من خیلی سخته، یعنی اگه یکی رو تو این لایه آخر به هر دلیلی از دست بدی، جایگزین کردنش خیلی سخته و بعضی وقتها غیر ممکن. این فقدان رو هر چند که آدم میخواد به روش نیاره، بعد از یه مدت تبدیل به یه بحران و مشکل روحی میشه.

 

 تو این مدت یاد کلاسهای مدیریت استرس دکتر رحیمی افتادم که میگفت: فرد دارای افسردگی یا مرض روانی، شخصیه که یه خونه خیالی ساخته و توش زندگی میکنه و روانشناس هم آدمیه که اجاره اون خونه رو میگیره، و اگه آدم دو تا دوست صمیمی و راحت داشته باشه نه تو اون خونه زندگی میکنه و نه به کسی اجاره میده. درست که فکر میکنم میبینم که بعد از رفتن یکی از دوستان نزدیکم به خارج از کشور پریود روحی من داره دوره تناوب بوجود اومدنش هی کمتر میشه و زمان برطرف شدنش هی بیشتر و دارم یواش یواش به اون خونه خیالی اسباب‌کشی میکنم.

 

یه دلیل دیگه هم که مزید علت شده موج آرامش روحی و روانیه که تو کشور مخصوصاً تو این یه ساله ایجاد شده. هر روز صبح که از خواب بیدار میشی آدم خوش بحالش میشه از آرامش و امید به زندگی که داره خروار خروار تو جامعه تزریق میشه!! هر جا که میری و ناخودآگاه سر صحبت باز میشه حالا فرق نمیکنه طرفت مذکره یا مونث، تحصیلات و کارش چیه همه امیدوار از آینده صحبت میکنن و از سایه ناامنی و جنگ و بحرانهای اقتصادی لذت میبرن و خوش بحالشون میشه!!

 

حالا تو فکرم که اولی رو یه جور حل کنم ولی برای این دومی عقلم به جایی قد نمیده.  

پریود روحی

سه روزه که دچار یه پریود روحی شدید شدم، این هم حالت عجیبیه. تو جمع هستی، ادای خندیدن رو در میاری ولی واقعاً نمی‌خندی، خودتو مشتاق شنیدن حرفهای طرف مقابل نشون میدی، ولی اصلاً حواست نیست. بدتر از اون میری یه جای دنج و خلوت پیدا میکنی ولی هرچی فکر میکنی نمیفهمی چه مرگته. نه مشکل اقتصادی حادی داری نه درد و مرضی، نه خونواده مشکلی دارن نه ..... حالت از خودت بهم میخوره، هی تو قفسه کتابها دنبال کتابهای روانشناسی میگردی و هر چی بیشتر می‌خونی کمتر یه تطابق بین خودت و نوشته ها پیدا میکنی، چیزعجیبیه. بدتر از اون نمیدونی چکار باید کنی، ولی یه چیزو مطمئنی که باید یه کاری بکنی. هر جا میری جسمت اونجاست و روحت یه جای دیگه. بدبختی نمیدونی اونجا که فکر و روحت رفته اصلاً کجاست، فکرت کاملاً مشغوله ولی نمیدونی به چی فکر میکنه.

یاد اون روزها بخیرکه ورداشتن یواشکی ماشین بابامون و سوار کردن بچه ها و دور زدن با اونا، یه روز تعطیلی، یه خونه خالی، یه نمره خوب یا بد، اشاره و نگاه بعضیها تو کوچه و خیابون یا حتی یه ترک رو دیوار بهونه‌ای میشد برای تحریک احساسات ودر نهایت کلی مسخره‌بازی و خنده. اما حالا چی این همه بهونه و امکانات برای خندیدن و لذت بردن از زندگی اما در عوض یه بی‌تفاوتی آشکار و آزاردهنده. نه چیزی شادمون میکنه نه چیزی ناراحت، لامصب عجب حس بدیه، هر کاری هم میکنی عوض شه، نمیشه!

 بعضی وقتها به این نتیجه میرسی که بری سفر یا پیش دوستهائی که خیلی باهاشون راحتی  ولی تا میری مرضت میگیره که زودتر برگردی خونه و یا از دوستهات جدا‌شی و بازم تنها بشی. نمیدونم شاید تو فکرم ویروس افتاده مثل اونوقتی که کامپیوترم ویروس داشت و چراغ هاردش دائم روشن بود ولی عملاً هیچ کاری نمی‌کرد، یا شبیه اون‌وقتهائی  که هنگ میکنه و... ای کاش فکر آدمها هم ویروس‌کش داشت یا یه دکمه ری‌ست، وای چقدر خوب میشد. امروز هم میخوام برم یه جای دنج پیدا کنم و هی فکر کنم چه کاری باید انجام بدم که زودتر اونو شروع کنم. ای وای چه حسرتی داره بیخیال بودن و خندیدن از ته قلب، وای خدا چه حسودیم  میشه به آدمهائی که با وجود مشکلاتشون از ته دل برای یه جوک و sms کلی میخندن، دیوونه دیدن این لحظه‌هام. ای خدا کاش میشد زمان به عقب برگرده  اونوقت ........

مردان همیشه ناکام

به پیشنهاد یکی از دوستان قرار شد که دلایل توجه ویژه آقایون به خانمها  علی‌رغم متاهل بودن‌رو تشریح کنم. اول از همه اینو بگم که من نظریه‌پرداز، جامعه‌شناس و فیلسوف نیستم و دلایلی که مطرح میکنم کاملاً نظر شخصی و مبتنی بر صحبتهای گروهی در محیط‌های دوستانه است.

1-تعالیم مذهبی: یه نکته که تو تموم بحثها و صحبتها وجود داره اینه که بابا تو اسلام هم این مورد یعنی تعدد زوجات اعم از دائم و موقت بیان شده. و چون از بچگی تو ذهن ما کردن که دین اسلام آخرین و کاملترین اونا هست و هر چی که تو اون مطرح شده حتماً دلیل عقلی و منطقی داره و اگه ما نمی‌فهمیم حتماً مشکل تو عقل ماست و آیندگان با پیشرفت علم اونو می‌فهمند، پس برای این موضوع هم دلیلی عقلی وجود داره که ما نمیدونیم. از اونجا که برای بحث در این مورد در جامعه محدودیتها و مشکلاتی وجود داره و نمیشه در این خصوص صحبت کرد پس .....  حالا از کی ماها همه احکام اسلام رو کامل اجرا میکنیم و فقط این یکی مونده هم جای بحث داره.

2-حس تملک و تمامیت خواهی: یه اصل کلی تو همه آدمها وجود داره و اون اینه که همیشه یه سری آرزو داریم که بعد از رسیدن بهش، از اونها خسته میشیم و میریم سراغ یه چیزهای بالاتر. تا یه خونه کوچیک میخریم بعد از یه زمان کوتاه میریم دنبال یه خونه بزرگتر، تا یه ماشین میخریم سریع تو فکر یه مدل بالاتر می‌افتیم و .....  البته این حس اگه نباشه آدمها زود قانع میشن و پیشرفت تو زندگی معنا پیدا نمیکنه. در مرد خانمها و احساس تملکی که مردها به اونا پیدا میکنن هم وضع به همین منواله. کلی آرزو دارن با یه خانمی ازدواج کنن، اونوقت که بهش رسیدن و احساس تملکشون ارضاء شد میرن سراغ یه نفر دیگه.

3-ایجاد تنوع و هیجان: یه سری هم دنبال هیجان صحبت تلفنی، سوار ماشین کردن و قرارهای ویژه و دنبال خونه خالی گشتن و ... هستن. در واقع این امر یه تنوعی تو زندگیشون ایجاد میکنه و یه کم هیجان قاطی این زندگی به روزمرگی افتاده، میکنه.

4-جبران گذشته: با توجه به محدودیتها و مشکلاتی که تو ارتباط پسرها و دخترها تو فامیل و همسایه و دانشگاه و..... وجود داره و اونا هیچوقت همدیگه رو بطور کامل نمیشناسن، بعد از ازدواج و رسیدن به یه سری امکانات تازه  می‌فهمن که زنا هم موجوداتی مثل خودشون هستن و حالا وقتشه که این کمبود و کسری رو با سرعت بالا جبران کنن.

5- کم نیاوردن: امروزه این مسئله اینقدر همه‌گیر شده که برای ما آدمهای امروزی که اکثراً برای دیگرون و نه خودمون زندگی میکنیم  کم آوردن تو این مورد نه صلاح است نه منطقی.

6-طلاقهای خاموش: اولین بار این عنوان رو تو یه مقاله روزنامه ایران خوندم و کلی از این تعبیر خوشم اومد. واقعیت اینه که تو دوروبرمون خیلی از آدمها ظاهراً دارن با هم زندگی میکنن و هیچ ارتباط عاطفی و حسی بین اونا وجود نداره جز یه سری امضاء تو یه دفترچه! با هم زندگی میکنن چون نمیتونن از هم جدا‌شن، حالا این اجبار یا بچه ها هستن یا ترس از بدنامی تو فامیل یا محل یا محیط کار. این میشه که میرن دنبال این مسئله که محبت رو تو یه جای دیگه تجربه کنن و این میشه وضعی که الان همه شاهدشیم.

7-عدم شناخت نیازهای جنسی: این هم به نظر من یکی از مهمترین دلایل این امره. زن و شوهر هیچوقت نمی‌تونن با هم ارتباط جنسی صحیح بر قرار کنن چون تو این وضعیت از هم خجالت میکشن و یا ... باید قبول کرد س..ک..س خوب یه هنره مثل آشپزی، رانندگی، خیاطی و ... که شاید لازم باشه تو یه سری کلاس اون‌رو آموزش داد. این یه هنریه که هیچکس تو جامعه جرات آموزشش رو نداره و مردا بعضی وقتها جذب هنرمندانی میشن که قیافه و ظاهر خوبی نسبت به زنشون هم ندارن ولی کارشون و خوب بلدن و ......

 همه موارد بالا به یه نوعی از وجود تابو س/ک/س و مذموم بودن ابراز تمایلات جنسی تو جامعه بوجود میاد. همه مردم ما برای یه سرما خوردگی ساده، عمل دماغ و... میرن پیش دکتر ولی برای مشکلات جنسی محاله که با کسی مشورت کنن. یه موقع جواب ندین که تو تموم کشورهای جهان این موارد وجود داره که هست، اما یه فرق اساسی با ایران داره که یه سری محدودیتها رو ندارن به س*ک*س راحتتر نگاه میکنن و خیلی از تابوها که ما داریم حل کردن و اگه با یکی زندگی کنن تا هستن شدیداً بهم وفادار، اگه یکیشون متوجه خیانت اون دیگه بشه خیلی راحت از هم جدا میشن و اثرات یه عمر زندگی مخفیانه و به اصطلاح طلاقهای خاموش رو تحمل نمیکنن. خیلی از موارد بالا هم تو زندگیشون وجود نداره که براشون عامل ایجاد این مشکل بشه.

این موارد به نظر من بیشترین دلایل این مطلبه ولی درصدش تو افراد با توجه به روحیه ها و محیطهای زندگی و خانوادگی و تربیتها فرق میکنه.