وفا داری و اتلاف وقت

چند روز پیش بعد از تموم شدن یه جلسه رسمی بحث در مورد مردها و میزان وفاداریشون به خانمهاشون مطرح شد. یه چیز خیلی جالب تو تموم صحبتها  کاملاً بصورت بدیهی مطرح بود و اون اینه که همه مردای حاضر یا دوست مونث دیگری داشتند یا دوست داشتن که داشته باشن، حتی ارتباط تو حد یه حرف زدن صمیمی و درد دل کردن رو از حقوق مسلم خودشون میدونستن.حالا چه در حد مسئول کپی ما که برای خانمهای شرکت با یه سلام و علیک گرم تموم جزوه درسیشون و حتی کارهای مدرسه بچه شون رو کپی میگیره هیچ، صحافی هم میکنه و خودش میبره تحویل میده ، یا تو حد رئیس ........... البته تموم صحبت من در مورد ارتباطهای هدفدار و غیر سالمه. این که زن و مرد باید با هم صحبت کنن جزو اصول اولیه و بدیهی زندگی امروزیست، منظور از ارتباط ناسالم ارتباطی است که طرف از تو ذهنش میگذره ای کاش اینو ..... حالا اگه کاری نمیکنه وفاداریش نیست که مانع میشه، امکانات نیست، حالا اونایی که امکانات دارن تو حد خودشون  لذت بصری و کلامی میبرن و یا .......  

یه موقع فکربد نکنین که من تو جای بدی با فرهنگ ناجور کار میکنم، نه اتفاقاً از نظر فرهنگی و کلاس و هر چیز دیگه از معتبرترین شرکتهای ایرانه. اگه خیلی هم بدبین نیستین تو دور و بر خودتون نگاه کنین تا متوجه صحبتهای من بشید، یه خانوم که سر خیابون  منتظر ماشین وایسته  قیافه‌اش هم خیلی ساده و بی‌شیله پیله و بدون آرایش و لباسهای آنچنانی هم باشه ، کلی آقا با قیافه معمولی و ساده شده یه بوق و چراغ بصورت کاملاً عادی مهمونش میکنن، چه برسه که الان وامیستن و  اصرار میکنن و اگه پا داد چونه هم میزنن، حالا اگه یه خورده یکیشون  راننده یا خانومه بشنگه که دیگه هیچ.

 یه چیزجالب دیگه اینه که خیلی از خانمها هم راه و روش اینجور کار غیر ضابطه‌ای کشیدن از مردها رو خوب یاد گرفتن و شدن استاد این سبک و سیاق، یه کرشمه و عشوه  و راه افتادن کار حالا اگه خانونمه یک کم بر و رو داشته باشه که دیگه هیچ خرید خونه هم براش تو این مملکت انجام میدن.خلاصه جامعه قشنگی داریم، همه دنبال همون چیزهایی هستیم که هم دینمون نهی میکنه هم عرفمون. من دنبال ارزشگذاری این رفتارها و هنجار یا ناهنجار بودن اون نیستم، فقط فکر میکنم که یه جای کارای ما ایراد داره و فرق زن خوب و بد رو نمی‌فهمیم و همیشه باید همه رو خراب ببینیم و سعی کنیم یه جورایی دنبال مدارک و شواهد این مدل خرابی بگردیم.کلی انرژی صرف کنیم، پشت سر این خانم و اون خانم تو محیط کار صحبت کنیم و دنبال یه فرصت مناسب بگردیم، بعضی وقتها هم که طرف با ما خوب نبود شروع کنیم و بگیم با یکی دیگه است و طلاق گرفته و میدونم با کیه و..... همیشه همه از منظر اخلاقی و عرفی اینو تجزیه تحلیل کردن و عیبهاش رو شمردن، من میخوام از منظر زمان و اشتغال فکری و مشکلات اینجوری اینو ببینم. تو سالهای آخر دبیرستان و تو کل دانشگاه و محیط کار همه فکرشون مشغول این مورده و معلومه ما با یه سری آدم طرفیم که حواسشون، هدفشون و فکر و ذکرشون جای دیگه است و برای همینه که 90 درصد کارهای ما کار درست و حسابی نمیشه. نه دانشجومون دانشجوست نه کارمندمون کارمند. یعنی همه یه جوری درگیر این مشکل میشن و در 80 درصد مواقع این مشکلات با ازدواج هم حل نمیشه، متهم به بدبینی نشم من اون دسته‌ای که دستشون نمیرسیه ولی دلشون میخواد رو جزو این 80 درصد طبقه بندی میکنمُ، تازه این جماعتی که من باهاشون سرو کار دارم متاهل هستن وای به حال مجردها  ،حالا خودتون بشنید و اتلاف انرژی و وقت رو حساب کنین. یه SMS  از دوستی دستم رسیده بود که نوشته بود: همیشه دخترها دنبال یه پسر میگردن که هزارتا آرزوشون رو برآورده کنه و پسرها دنبال 1000 تا دختر که یه آرزوشون رو برآورده کنه.

ببینید تو این جستجوها  وقت دیگه‌ای برای انجام کار مفید و منطقی  برامون میمونه!

مدیریت نوین

تو تموم کتابها ودوره‌های مدیریت که من خونده یا رفته بودم، همه بدون استثناء ضرورت حمایت از نیروهای جدید و ایجاد امکان بروز عقاید نو و خلاقیت و پشتیبانی از تغییر نگرش در سازمان را مورد تاکید قرار داده بودند. این مقدمه‌ای بود تا داستان واقعی این طرز فکر تو سیستم ایران رو تعریف کنم: حدود یکسال و نیم پیش یه نیروی فوق لیسانس مهندس مکانیک رو تو واحد جذب کردم و اون تو یکی از اداره ها مشغول شد. هنوز یکماه نگذشته بود که رئیس اداره با عصبانیت اومد تو اتاق که بابا این نیرو مشکل داره و ظاهراً از نظر عقلی هم کم داره. دو هفته بعد دو تا از رئیسهای دیگه هم برای شکایت اومدن پیشم وکم کم واحدهای دیگه هم شروع به اعتراض کردن و نیروی ما شد مسخره شرکت و باعث خنده پرسنل. این بنده خدا رو صدا کردم و باهاش کلی صحبت کردم و دیدم کلی ایده مفید داره و فقط تو اجرا با دیگرون مشکل داره و یه دفعه یاد نکته علمی اول مطلب افتادم و شروع کردم به حمایت شدید از این نیرو. رئیسها رو صدا کردم و کلی سرشون داد و بیداد کردم که بابا شما تحمل فکر جدید رو ندارید و دوست دارید همه مثل شما فکر کنند و از حقارت فکرتون می‌خواید زیرآب این بدبخت رو بزنید، برید و منطقی باشید و بهش مجال بدین تا خودشو نشون بده و یه آدم فوق لیسانس که کم نداره و..... . این گذشت تا یه ماه دیگه رئیسش اومد که من دیگه کم آوردم و نمی‌تونم با این کار کنم. منم برای انجام حمایت تام و کامل و عمل به یه توصیه علمی گفتم، اصلاً این بنده خدا از امروز مستقیم با من کار میکنه و مسئولیتش با من، تا بفهمید با نیرو چطور باید کار کرد.

خلاصه علی رغم ترس از کار نکردن نیروها با رئیسها و مخالفت کامل همه رئیسها این مسئولیت رو قبول کردم. یه شش ماهی با من بصورت کامل و با تموم توان کار کرد و من بعد از این مدت دوباره مسئولیت رو به رئیس بدبختش دادم و کلی سر اون غر زدم که بلد نیستی با نیروها کارکنی و با هر کسی باید با زبون خودش صحبت کردو..... . این رئیس بدبخت هم دیگه جرات اعتراض نداشت، رفتن و مشغول به کار شدن. تازه هفته پیش فهمیدم که چه مشکلاتی برای سازندگان و پیمانکاران فرعی شرکت ایجاد شده و چه جو پنهانی تو واحد بوجود اومده. چرا ما نمی‌تونستیم تو این مدت نیرو جذب کنیم، هر نیرو جدید با یه صحبت کوتاه با این فرد از اومدن به شرکت با این اعتبار پشیمون میشد و چقدر شکایت پنهان تو سیستم بوجود اومده. این بنده خدا برای خراب کردن رئیس و سیستم واحد همه کارها رو بصورت کامل انجام داده، وای به روزی که یه نیروی تحصیلکرده بخواد خلاف انجام بده. دست آخر هم برای شکایت رفته پیش معاون مدیر عامل.

 دیروز بدون در نظر گرفتن این تئوری جدید و بصورت کاملاً دیمی و ... تصمیم گرفتم مسئله رو حل کنم "معرفی جانشین و 2 ماه فرصت برای انتقال کارها و  رفتن این نیرو  و پیدا کردن کار جدید برای خودش" . معلوم شد که این بنده خدا برای اینکه به دیگرون ثابت کنه اونا مشکل دارن و هیچکس درکش نمی کنه با من خوب کار میکرده و ذاتش برای کار گروهی مشکل داشته و من هم بدون توجه به اصل: ذات بد نیکو نگردد چونکه بنیادش بد است، این تجربه گرون مدیریتی رو انجام دادم. تجربه بعدی این بود که بابا همه با هم اشتباه نمی‌کنند، و موقع انجام کارهای علمی منابع انسانی به نصیحت دیگرون هم گوش کنیم و ضمناْ مهارت انجام کار گروهی برای یه نیرو بیشتر از سوادش به درد کار می‌خوره. 

قضاوت

بازی فوتبال این دوره جام جهانی هم معضلی شد علاوه بر بحران هسته‌ای وانرژی حاصل از اون یعنی حق مسلم ما. بی‌دلیل دلمون رو خوش کرده بودیم که یه بار هم تو دنیا اسم کشور ما بدون خبرهای مربوط به شورای امنیت، حقوق بشر، فلسطین و عراق و افغانستان و تروریست و ..... به گوش جهان برسه.

ظاهراً ملت ما براساس یک تصور قهرمانی جام جهانی را حق مسلم خود می‌دانست. توی این چند روز اینقدر تفسیر و قضاوت و ای کاش  در مورد فوتبال شنیدم که دیگه حالم از هرچیز گرد سیاه سفید و زمین سبز و گروه 11 نفری و یه سری توری و میله بهم میخوره .

شتابزدگی و دنبال قهرمان بودن و چشم امید به اونا بستن به قول خاتمی رئیس جمهور سابق بلای جامعه و باعث عدم پیشرفت و درک صحیح  ملت ما تو همه زمینه‌ها شده. با یه نیمه بازی خوب یکدفعه احساسی میشیم و خودمون رو تو فینال روبروی آرژانتین یا برزیل یا ایتالیا می‌بینیم و با یه نیمه بازی بد به زمین و زمان و قضاوقدر بدوبیراه میگیم وناله سر میدیم از نالایقی و بی‌برنامگی و بی‌مسئولیتی وبی‌کفایتی قهرمانان قبلی و مربیان و  ...... و صد افسوس می‌خوریم به از دست دادن فینال جام، این حق مسلم موروثی خودمون. راستی یه بار هم شده که مشکلات رو به گردن خودمون بندازیم و بصورت واقع گرایانه خودمون رو تجزیه تحلیل کنیم، که کی بودیم، کی هستیم، کی میخوایم بشیم. چقدر بازی تدارکاتی انجام دادیم، چقدر روی اخلاق و روح و روان تیم و پرورش روحیه تیمی کار کردیم وکلاً سرمایه گذاری هامون چی بوده که حالا اینقدر ازش توقع داریم. یه سری قهرمان داریم که درحرف نوکرمردم هستن و هر چی دارن از مردم،  از کوچه خاکی شروع کردن و خاک پای همه ایرانیها. امادرعمل هر چی شدن ناشی از استعداد و تلاش خودشون می‌دونن و چیزی که توهر دو تا بازی داد می‌زد: بی انگیزگی و بی تفاوتی و بی خیال راه رفتن  تو زمین و خونسردی کامل، یعنی  بی اعتنایی کامل به احساسات همین مردم .

همه چیزمون تو این مملکت سیاسی شده از یه طرف با تعصب کامل می‌خوایم  به تمام جهان علم صادر کنیم واز طرف دیگه  جزو کشورهای توسعه یافته و اثر گذار تو صنعت و اقتصاد جهان و واتیکان مسلمین جهان بشیم و تو زمینه ورزش هم تیم نمونه جهانی.

بابا چکار کردیم که می‌خواهیم به همه اینها تبدیل شیم ، کدوم ریاضت و سختی‌رو کشیدیم کدوم کشف علمی جهان رو انجام دادیم ، افتخارمون شده به دانشمندانی که تو آمریکا و اروپا کرسی دارن و تو ناسا و جاهای معروف دیگه کار می‌کنن. بابا اگه خیلی هنر داشتیم اینا رو تو کشورخودمون نگه می‌داشتیم نه اینکه اونا فقط اسمشون ایرانی باشه و سالی یه بار هم پاشون به ایران نرسه و ما هی پزشون رو بدیم که بله ما ملت باهوشی هستیم و شاهدش هم این همه دانشمند و.....

درهر صورت جام جهانی امسال هم گذشت تا چهار سال دیگه رفتن یا نرفتنمون به جام جهانی یه وجه اشتراک با هم داره و اون اینه که: اگه تونستیم بریم جام جهانی و اونجا موفق نبودیم و اگه نتونستیم که بریم، در هر دو صورت باید دنبال یکی بگردیم که مشکلاتمون رو به گردنش بندازیم . بریم و از همین حالا شروع کنیم شاید تا اون موقع یه مقصر دیگه هم پیدا کردیم .

  

پشتکار

چند سالی بود از دست خودم حسابی کلافه وعصبانی بودم. هرکاری رو خیلی خوب و پرانرژی شروع می‌‌کردم و بعد از مدت کوتاهی تمومش می‌کردم. هیچ مدلی هم حوصله و صبر برای رسیدن به هدفی رو نداشتم، نه انگیزه داشتم و نه برای کسی انگیزه ایجاد می کردم، اول سال کلی برنامه ریزی می‌کردم و تصمیم می‌گرفتم و بعدش بی‌خیال، خلاصه شده بودم مثل کدو. دوست داشتم سه سوت همه کارها ردیف بشه که نمی‌شد. کم کم این حس به تنفر از اراده خودم تبدیل شد. امسال تو سال جدید تصمیم گرفتم با خودم لجبازی کنم و این عادت رو عوضش کنم. اولش هم با ورزش شروع کردم ، یه چند سالی بود که تصمیم داشتم ورزش کنم که همیشه می رفتم وسایلش رو می‌خریدم و سه روز بعد......

الان یه چیزی حدود 2 ماهه که صبحها ساعت 5 صبح یعنی قبل از نانوائیها و کله پزیها از خواب بیدار میشم، لباس ورزش پوشیده سوار ماشین میشم و میام شرکت و یه چیزی حدود یکساعت وربع  ورزش و نرمش کامل. خیلی از دست خودم حال کردم سر کار هم حسابی سر حال و شادابم.فقط یه مشکل وجود داره و اون هم اینه که  شبها زود میخوابم، ایندفعه شدم مثل مرغها که تا هوا تاریک میشه میرن لونه و میخوابن. این مسئله باعث شد که کمترفکر نوشتن اینجا باشم. حالا  تصمیم گرفتم مثل این ورزش کردن  با سایر مسائل برخورد کنم که ظاهراً به امتحان کردنش می‌ارزه. تو محیط کار هم جدی و شاداب باشم و این حس رو به دیگرون انتقال بدم که اینم بد نبوده خیلی بهتر از گذشته شدم.

به نظر من شما هم امتحان کنید ضرری نداره.

 

تفریح و زباله

این تعطیلی یکشنبه هم بهونه‌ای شد برای اینکه تلافی تعطیلات عید رو دربیارم، مسافرت عید با اون شلوغی که بیشتر به یه شکنجه می‌خورد حالم رو از هر چی مسافرت بهم‌زده بود که بطور خیلی ناگهانی و بر اساس یه تصمیم غیرمنتظره، یه مسافرت به شمال حال و هوام رو بهتر کرد. حرکت ساعت 8 صبح جمعه و برگشت 8 شب یکشنبه. دو روز استراحت توی یه ویلای توپ داخل شهر توریستی نمک آبرود و استفاده از مناظر زیبا و پیاده روی شبانه و سوار شدن تله کابین خوشگلش به اضافه اون هوای بی‌نهایت خوب و تازه پختن جوجه کباب تخصصی تو جاده عباس آباد به کلاردشت، وای چه حالی داد، جای همه شما خالی.

تو برگشت یه مشکل که فکر می‌کنم داره به یه معضل تبدیل می‌شه خودنمایی می‌کرد ، جنگل به اون حوشگلی و کنار دریا به اون قشنگی پر نایلونهای رنگارنگ و قوطی نوشابه و آب معدنی و دلستر و پوشاک بچه و خانم و وسایل جلو گیری از حاملگی و .... هر جا رو نگاه می‌کنی پر از این آشغالها. تو فیلمهای آمریکایی که ما دیدیم همه وقت این جماعت کافر از خرید میان، تو بغلشون پره از پاکت کاغذی و همه چیزهایی که خریدن توی اون پاکت‌هاست، ولی تو ایران دریغ از یه پاکت که خیلی راحت به طبیعت بر می‌گرده و مشکلات نایلون را نداره، تازه اونا همیشه هم آشغالهاشون رو میریزن تو سطل آشغالی، بر عکس ما که فکر می‌کنیم همه جا بیرون از خونه خودمون آشغالیه. با این وضعیت ما، فکر کنم دو سال دیگه باید رو همین نایلونها و آشغالها تو جنگلها و پارکها بشینیم.

فعلاً که همه دنبال انرژی هسته‌ای هستند، ولی بابا به خدا تمیزی و نظافت این کشور هم حق مسلم همه ما و نسل بعدی ماست ، حالا که احساس تعهد می‌کنیم و براشون باید پیشرفت کنیم و دنیای بهتری در سایه تکنولوژی هسته‌ای بسازیم( کاری که قبل از ما برای ما نکردن) بیایم و براشون محیط زیست تمیزی هم به یادگار بذاریم . فکر می‌کنم این رادیو تلویزیون هم باید از این ملت همیشه در صحنه دعوت کنه که به فکر این حق مسلم و مسئولیت خودمون هم باشیم. امسال هم که ظاهرا سال گرفتن حقوق مسلم است، کاشکی یه نفر پیدا بشه و شعارهای تکراری اهمیت نظافت و پاکیزگی تو اسلام و فرهنگ اصیل ایرانی رو برای این ملت دو باره تعریف کنه. واقعا برای فرهنگ ایرانی باعث سر شکستگی است که هر جای ایران که طبیعتش قشنگتر است، آشغال و کثافت اونجا هم بیشتر از جاهای دیگه است. 

غریبی در عین آشنایی

 دیروز تو محیط کار تجربه جالبی رو داشتم. این چیزی رو که تو زندگی شخصی بهمون یاد دادن که باید به راحتی با خونواده صحبت کنی و اگه با اونا مشکل داری سریع بگی و از جمع شدن وغیر قابل کنترل شدن مسائل جلوگیری کنی رو، تو محیط کار زیاد اجرا نکرده بودم .

دیروز یکی از نیروهای واحد را برای اینکه عذرش را بخوام تو دفترم صدا کردم و باهاش شروع به صحبت کردم، نیرویی که هر روز همدیگه رو میدیدیم بهم لبخند می زدیم  تو مراسم مختلف بهم تبریک می‌گفتیم و..... سعی کردم که بهش حالی کنم که عملکرد خودش باعث شده این تصمیم رو بگیرم. فکر کردم که الان از من تشکر میکنه که با فوق لیسانس خوندنش  مخالفت نکردم و این مدت تحملش کردم و همه جا ازش حمایت کردم.

بعد از تموم شدن صحبتهای من اون شروع به صحبت کرد و مواردی رو مطرح کرد که من اصلا فکرش رو هم نمی‌کردم، دیدم از نظر اون من بهش بدهکارهم هستم. دو باره من تموم اتفاقات این مدت رو گفتم وبعد از  دو ساعت قانعش کردم که درست میگم.

خلاصه از دیروز یه فکری تو سرم اومده که تو زندگی اجتماعی خودمون ما آدمها با چند نفر فکرمی‌کنیم که دوستیم ، همکاریم، فامیلیم که خوب می‌شناسیمشون؟ اصلاً از طرز فکر چند نفر از اونا درمورد خودمون مطمئنیم و علاقمند به شنیدن نظرات اونا در مورد خصوصیات خودمون هستیم؟ ما همیشه فکر می‌کنیم که دیگران باید ما رو همینجوری که هستیم قبول کنن و خودشون رو هر جوری ما بخواهیم تغییر بدن، تازه نوع تغییری رو که دلمون میخواد،بخودشون مستقیم نمی‌گیم و پشت سرشون صحبت می‌کنیم.

اگه یه روزی یاد بگیرم رک صحبت کنیم و این حجب و حیا الکی فرهنگ ایرانی رو بذاریم کنار چقدر زندگی راحت و با آرامش میشه.