جور دیگر باید دید

مٍثل تموم آدمها که فکر میکنن اگه جای کس دیگری بودن چه حس و حالی داشتن، من هم یه مدت کنجکاو بودم که بدونم حس معاونت بودن تو شرکت ما چه‌جوریه. ده روز پیش یه نامه با این مضمون رو میزم بود:

مدیریت محترم عامل- جناب آقای مهندس .....

احتراماً، در مدت ماموریت اینجانب آقای ...... عهده دار مسئولیت این مرکز می‌باشد. خواهشمند است مساعدت لازم را مبذول فرمائید.

                                                                                                     با تشکر

                                                                                                    معاونت ......

رونوشت : کلیه معاونین و مدیران مستقل جهت استحضار

خلاصه یه شبه من که مدیر یه واحد از چهار واحد این معاونت بودم، شدم مسئول هر چهار واحد برای 10 روز با اختیارات کامل. روز اول با درگیری واحد بازرگانی با پیمانکارها شروع شد، روز بعد توقف خط تولید بخاطر کسری قطعه، روز بعدش درگیری واحد مهندسی با مهندسی شرکت طرف قرارداد و یه روز دیگه  جلسه و مشکل برگشتی  قطعات از مشتریها و جلسه برای کنترل خدمات و نمایندگیهای خدمات بعد از فروش و... لابلای همه اینها کلی جلسه و تهدید و خواهش و تازه همه اونها رو اضافه کنید به کمبود شدید پول و نقدینگی و نبودن مدیر یکی دیگه از واحدها تو این چند روز. هشتاد درصد این تنشها که با سال جدید شروع شده، با بودن معاونت گرامی به واحد ما انتقال پیدا نمی‌کرد و خودش بنده خدا همه رو حل و فصل میکرد.

یعنی یه ده روز کار من شده بود صبح اول وقت اومدن به شرکت و آخر شب بعد از همه رفتن به خونه. خونه که چی بگم اونجا تازه کارهایی که تو روز انجام دادم رو مرور میکردم و کارهایی که فردا باید انجام بدم یادآوری. تو این ده روز رفقای نزدیک میگفتن خودشو میگیره و ما رو تحویل نمیگیره، بقیه هم انگار فرصتی پیدا کرده بودن تا تموم دق دلیشون با معاونت اصلی رو خالی کنن. خلاصه قیامتی بود این ده روز که شب و روز ما یکی شده بود.

تازه خوبه که من جزئیات و مشکلات این کار رو میدونستم و تو جریان بودم، حالا دلم به حال اونایی میسوزه که حسرت موقعیت یا ثروت دیگرون رو میخورن و میگن ای بابا  فلانی رو نگاه کن چقدر با حال  زندگیِ میکنه و چه موقعیتی داره. یعنی ویترین رو نگاه میکنن و از پشت اون خبری ندارن. این جریانات آدم و یاد اون داستان معروف مولوی میندازه که همه ما عادت داریم کدوها رو نبینیم و از روی ظواهر قضاوت کنیم.    

نظرات 5 + ارسال نظر
هلال جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 00:02 http://tabib111.blogfa.com

خوب توی اون پریود روحی که حرفشو زدی ، این معاونت ده روزه هم ، مشغولیت خوبی بود و احتمالا داروی فراموشی خوبی !
آره ،همین طوره ، ماها یادمون میره همه چی ، نسبی هستش ، هر چی که بدست بیاری عوضش یه چیزی رو از دست میدی و اینکه هر کی بامش بیشتر برفش هم بیشتر...

k1 جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 00:42 http://www.k1-online.com

به نظرم این نوشته نشون میده که شما آدم حسابی هستید!

دریا شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:10 http://rainyweather.blogsky.com

یعنی با همه این تفاسیر بهت پیشنهاد بدهند مدیر ۴ تا واحد بشی قبول نمی کنی؟

مهرداد یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:44

سلام . بابا مهندس . بابا معاونت . بابا همه کاره . ما بیشتر ازاینا قبولت داشتیم . امیدوارم که یه روزی این موقعیتها برات موقتی نباشه با اینکه دردسر داره .

حسام سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:27

بی ظرفیت چرا پاک می کنی................

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد