سلام بر همه دوستان سابق

از دوستان قدیمی کسی هست؟

لپ تاپ

گذر زمان گذشت و ما هم احساس نیاز به داشتن به قول فرهنگستان زبان رایانه قابل حمل و بقول همه لپ تاپ نمودیم. اصلاً فکر هم نکردیم که خرید این دستگاه یه یه پروسه حداقل ده روزه نیازداره و  تو ذهنمون بود که اگه پول جور شه دیگه همه چی حله. یه روز پنجشنبه با دوست عزیزی رفتیم مجتمع پایتخت. تنوع و مارکهای مختلف رو که آدم می بینه گیج میشه، دریغ از یه مشاوره درست و حسابی از فروشندگان مثلاً تخصصی و باکلاس اونجا. البته فکر کنم مشکل بیشترشون حوصله نداشتن بود ویا علاقه‌ به توضیح فقط برای جنس مونث!

روز اول تونستیم فقط مارک لپ تاپ رو انتخاب کنیم و آدرس یه سری سایتهای اینترنتی.و روزهای بعد به دنبال پیدا کردن پیشنهادها و توصیه ها تو سایتهای خارجی و داخلی . یه هفته هم گذشت و تو دنیای مجازی یه مدل سونی رو مشخص کردیم و شاد وسرحال رفتیم برا خرید. تو اولین فروشگاه دیدیم ای دل غافل این مدل ساخت چین و رنگ مشکی براقه و تو اینترنت اصلاً به این مورد اشاره نشده. میخواستیم دست از پا درازتر برگردیم که دیدم حوصله دوباره برگشتن و سرچ کردن و مقایسه کردن و... ندارم . الغرض بودجه در نظر گرفته شده رو افزایش دادم و یه مدل بالاتر سفارش آمریکا (بنا به گفته فروشنده) رو گرفتم.

خوشحال و سرحال برگشتم سوار ماشین بشم، دیدم که یه برگه جریمه خوشگل روشیشه و زیر برف پاککن جا خوش کرده. اینم به فال نیک گرفتیم و اومدیم خونه دیدم دستگاه پارتیشن بندی نمیشه. خلاصه بعد از کلی مشاوره معلوم شد که این مدل رو باید شرکت گارانتی کننده پارتیشن بندی کنه.سه روز بعد دوباره اونو زدم زیر بغل وبردم گارانتی برای سرویس اولیه! دو روز هم اونجا بود تا امروز بالاخره تونستم تحویلش بگیرم. یه روز هم رفتم منوچهری برای خرید کیف.

امروز که جمع بندی کردم دیدم که این پروسه دقیقا ده روز طول کشیده. بیشترش هم بخاطرجمع کردن اطلاعات وبررسی صحت اونا بوده، تازه آخرش هم آدم می‌بینه که خریدش زیاد جالب نبوده.

این تصور متضرر بودن تو اکثرخریدها برای من وخیلی از دوستام پیش اومده. زمان دانشجویی دوست عزیزی یه خودنویس بهم کادو داده بود که یه دفترچه بروشوربزرگ داشت وهمه چیز رو توش کاملاً به چند زبون بهمراه با شکل توضیح کامل داده بودن،حالا یه دستگاه کامپیوتر می‌خری میبینی به این نکته اصلی و فنی اصلاً اشاره نشده.

حالا از امروز شروع به کار باهاش کنم ببینم دیگه موردی داره یا نه، تو این کشور باید همه چی رو خود آدم با سعی وخطا بدست بیاره و بی ارزش‌ترین چیز هم  وقته که تا بخوای زیاد پیدا میشه!!! 

بی حوصلگی

این روزهای تابستون هم آدم روحسابی کلافه میکنه. امشب یه عروسی دعوتم که اصلا حال رفتن ندارم و مجبورم که برم و مثل این آدمهای مشنگ، همش لبخند بزنم. آخه پدر آمرزیده الان وقت عروسی گرفتنه. 39 سال صبر کردی یه دوسه ماهی هم روش. اصلن چی دارم میگم، این بنده خدا امروز هم ازدواج کنه و سریعاً هم بچه‌دار بشه، تا بچه‌اش بیست سالش بشه، طفلی همه جاباید قسم بخوره  به ارواح خاک بابام و قسم قدیمی ما که به جون بابام بود رو باید فراموش کنه! 

یه جورایی هم کنجکاوم که اونو بعد از 4 سال ندیدن و فقط تلفنی صحبت کردن اونم تو شهرهای مختلف، تو اون لباس و شرایط ببینم. این حکایت سن ازدواج تو ایران هم داره یه‌جورایی جالب میشه. بلند شم برم آماده شم ، اصلن به من چه که چرا سن ازدواج بالا رفته، تمایل به ازدواج کم شده، دیگه از اون نجابت خاص تو جوونا خبری نیست، معیارها چقدر عوض شده و...

واحد تکونی

نمیدونم این چه حالیه که شبی که رای گیری تموم شد به سراغم اومده. حال و حوصله هیچ کار و آدمی رو ندارم. تموم برنامه‌ها و فکرهایی که تو سرم بود کاملاْ خالی شده. هرشب مثل دیوونه‌ها میرم خونه و  اخبار  ۵۰ بار تکراری کانالهای خارجی رو چک میکنم.  

تو کار شرکت هم شدم مثل یه کدو. نه از چیزی ناراحت میشم، نه پی گیری کاری، نه حواسم تو جلسات هست و نه از چیزی خوشحال میشم. اگه کسی منو نشناسه فکر میکنه انگار قرار بوده من رئیس جمهور بشم و رای نیاوردم. ولی امروز بیشتر اعصابم خورد بود شروع کردم بهانه‌گیری و سر همه داد و بیداد کردن. همه هم گیج شده بودن و بیصدا مثل بز فقط نگاه میکردن، قرار شد از فردا بهشون کارکردن و مسئولیت پذیری رو بصورت عملی یاد بدم، و کلی سرشون منت گذاشتم که ظرفیت ندارین بهتون احترام گذاشته بشه و باید مثل بچه مدرسه‌ای باهاتون رفتار بشه و حیف این استراتژی من که به شماها احترام میذاشتم و ...

 از حق نگذرم مقصر من بودم که آزادشون گذاشتم و خیلی تحویلشون گرفتم تا حدی که وقتی ازشون نظرخواهی شدکه دوست دارن جابجا بشن، همه مخالفت کردن. ولی فکر کنم اگه الان ازشون نظر خواهی بشه شک نمی‌کنن که باید تغییری تو محیط کارشون ایجاد کنن. شک ندارم که کارشناس و رئیس و کارمند حسابی تو دلشون بهم فحش دادن، و پیش خودشون گفتن نه اون تشویقی دادن و نه این داد و بیداد کردن. 

نه اینکه عقده‌ای باشم ولی الان که آخر وقته خیلی حالم بهتره و فکر میکنم که لازم بود یه واحد تکونی تو واحد ایجاد شه. فردا صبح این تو رفتار همه مشخصه،ولی عجب مرضیه که مثل خوره تو فکر آدم می‌افته که اونا چی دارن فکر میکنن! کمی از فکرشون فردا معلوم میشه ولی بقیه‌اش چی؟ باید منتظر بود.

بگذرد ...

 

 تو این اوضاع و احوال، عجب پیام کوتاه قشنگی از عزیری برام رسید: 

پادشاهی درویشی را گفت : جمله‌ای را بگو که در لحظات غم شادم سازد و در لحظات شادی غمگینم سازد.  

درویش گفت : این نیز بگذرد!

اهدای خون

هفته گذشته تو شرکت اکیپ اهدای خون سیار سازمان انتقال خون ایران اومده بود، ما هم رفتیم که خون بدیم. این سئوال جواب موقع اهدای خون هم حکایتی داره:  

- مریضی قلبی، قند و... داری؟ 

- جدیداً حجامت کردی؟ 

- جدیداً دندونپزشکی رفتی؟ 

- هفته گذشته قرص مسکن مصرف کردی؟ 

-  تازگی خارج کشور رفتی؟ 

- متاهلی؟ 

- غیر از همسرت با کس دیگه‌ای نزدیکی داشتی؟ 

 

 این سئوال آخری که هیچ ضمانت درست جواب دادن رو نداره، از همه مهمتره. 

همیشه موقع خون دادن از ذهنم میگذره یه راه علمی برای پی بردن به این سئوال مهم وجود داره یا نه؟ اینجا بدجور صداقت مهمه، شاید این‌بار ارزش جواب به این سئوال از پر کردن صادقانه فرم اطلاعات اقتصادی خانوار مهمتر باشه!